روز یا شب ــ نه ای دوست غروبی ابدیست با عبور دو کبوتر در ...

روز یا شب  ــ نه ای دوست غروبی ابدیست  با عبور دو
روز یا شب؟
ــ نه، ای دوست،
غروبی ابدیست

با عبور دو کبوتر در باد
چون دو تابوت سپید
و صداهائی، از دور، از آن دشت غریب،
بی ثبات و سرگردان همچون حرکت باد

ــ سخنی باید گفت
سخنی باید گفت
دل من میخواهد با ظلمت جفت شود
سخنی باید گفت

چه فراموشی سنگینی
سییبی از شاخه فرو مییافتد
دانه‌های زرد تخم کتان
زیر منقار قناری‌های عاشق من میشکنند
گل باقالا، اعصاب کبودش را در سکر نسیم
میسپارد به رها گشتن
از دلهرۀ گنگ دگرگونی
و در اینجا، در من،‌ در سر من؟
آه...
در سر من چیزی نیست
بجز چرخش ذرات غلیظ سرخ
و نگاهم
مثل یک حرف دروغ
شرمگینست و فرو افتاده
ــ من به یک ماه میاندیشم
ــ من به حرفی در شعر
ــ من به یک چشمه میاندیشم
ــ من به وهمی در خاک
ــ من به بوی غنی گندمزار
ــ من به افسانۀ نان
ــ من به معصومیت بازی‌ها
و به آن کوچۀ باریک دراز
که پر از عطر درختان اقاقی بود
من به بیداری تلخی که پس از بازی
و به بهتی که پس از کوچه
و به خالی طویلی که پس از عطر اقاقی‌ها
ــ قهرمانی‌ها؟
ــ آه...
اسب‌ها پیرند
ــ عشق؟
تنهاست و از پنجره‌ای کوتاه
به بیابان‌های بی مجنون می‌نگرد
به گذرگاهی با خاطره‌ای مغشوش
از خرامیدن ساقی نازک در خلخال
ــ آرزوها... ؟
خود را میبازند
در همآهنگی بی‌رحم هزاران در
ــ بسته؟...
آری پیوسته، بسته، بسته.
خسته خواهی شد.!

من به یک خانه میاندیشم
با نفس‌های پیچک‌هایش، رخوتناک
با چراغانش، روشن همچون نی‌نی چشم
با شبانش، متفکر، تنبل، بی‌تشویش
و به نوزادی با لبخندی نامحدود
مثل یک دایرۀ پی در پی بر آب
و تنی پر خون، چون خوشه‌ای از انگور
ــ من به آوار میاندیشم
و به تاراج وزش‌های سیاه
و به نوری مشکوک
که شبانگاهان در پنجره میکاود
و به گوری کوچک،
کوچک چون پیکر یک نوزاد

– فروغ فرخزاد
در غروبی ابدی؛ «تولدی دیگر» ۱۳۴۲

#ادبیات #شعر #هنر #شاعران_ایران #ادبیات_فارسی #شعر_فارسی #شعر_معاصر #شعر_سپید #شعر_نو #فروغ_فرخزاد #احمد_شاملو #حمید_مصدق #رضا_براهنی #حسین_پناهی #حسین_منزوی #فاضل_نظری #نصرت_رحمانی #نیما_یوشیج #هوشنگ_ابتهاج #اخوان_ثالث #شهریار #سیاوش_کسرایی #فریدون_مشیری #قیصر_امین_پور

اینستاگرام فروغ فرخزاد