ثبت نام
/
ورود
ای سراپایت سبز دستهایت را چون خاطره ای سوزان در
آخرین نامه ی فروغ به فریدون فرخزاد برادرش هنگامی
بخشی از شعر بلند ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ح
از نامههای فروغ به ابراهیم گلستان قربان مردمکه
تمام روز را در آئینه گریه میکردم بهار پنجرهام ر
گریز و درد رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی
میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش
در غروبی ابدی بخشی از شعر - روز یا شب - نه ای
آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز آخر مرا شناختی
میان تاریکی ترا صدا کردم سکوت بود و نسیم که پرده
ساعت ١٠ شب است همه خوابیدهاند و من تنهای تنها
من پشیمان نیستم من به این تسلیم میاندیشم این تسل