ثبت نام
/
ورود
میتوانی تو به من زندگانی بخشی یا بگیری از من آنچه
آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز آخر مرا شناختی
من پشیمان نیستم من به این تسلیم میاندیشم این تسل
ما مثل مردههای هزاران هزار ساله به هم میرسیم و
من هرگز نخواسته ام که تو در نامه ات از موی و روی
امشب از آسمان دیدهٔ تو روی شعرم ستاره میبارد در
همکاری حروف سربی بیهوده است همکاری حروف سربی اند
بر او ببخشائید بر او که گاهگاه پیوند دردناک وجودش
آن چنان آلودهست عشق غمناکم با بیم زوال که همه
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها میبینم و ندا
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا د
من سردم است من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم