ثبت نام
/
ورود
انسان زاده شدن تجسّدوظیفه بود توانِ دوستداشتن
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد و
من باهارم تو زمین من زمینم تو درخت من درختام تو
… شهر همه بیگانگی وعداوت است… احمد_شاملو شبانه
…بهار خنده زد و ارغوان شکفت… در خانهزیر ِ پنجره
در میان راه دیدار میکنیم حقیقت را آزادی را خود ر
کوهها باهمند و تنهایند همچو ما با همان تنهایان
نه به خاطرِ آفتاب نه به خاطرِ حماسه به خاطرِ سا
اینک موج سنگین گذرزمان است که در من می گذرد اینک
قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم
خاطرهی آیدا از شاملو یک_سکانس_از_زندگی احمد_شام
میدونم کلیشهای و تکراریه اما من هر سنی این کتا