ثبت نام
/
ورود
وقتی که دلم به دیدنش لک بزند
نگفتم دل نده بر عشوه ایمانی نمی ماند
خدا کند که حروفم دوباره نم بزند
چه می شد روز باران باغ من از خواب برخیزد
عرف و عادت را نه ، قانون را به رقص اورده ای
همه ی دور و برم آهن و از سیمان است