همه ی دور و برم آهن و از سیمان است

همه ی دور و برم آهن و از سیمان است حبس در حبس و ق
همه ی دور و برم آهن و از سیمان است
حبس در حبس و قفس در قفس و زندان است

همه ی فکر و خیالم شده نان شب و روز
غافلم خون جگر نیز به جای نان است

روزگارم به سیه فامی شامی ست دراز
خنده ام مفتضح و دیده ی من گریان است

قابل عرض نبود ار نه حکایت می کرد
قلم خسته ام این قافیه بی پایان است

چه کنم از چه بگویم که بیارزد به سخن
به خدا حرف دلم ناسره و ارزان است

من که از کار جهان صد گله دارم دیدی
سینه ام ز آتش دل شعله ور و سوزان است

چه مرارت که من از بازی دوران دیدم
از چه رو واژه قلم دفتر من نالان است

خانه نه ، شهر نه ، این کوچه خیابان نه نه
همگی در نظرم ساخته ای ویران است

ساعت و ثانیه ها می گذرد سنگین سخت
دل درمانده که در خانه ی غم مهمان است

می نویسم که بخوانی و بدانی ای دوست
مرده ی زنده ام و یک نفسی در جان است

#نورا 10 مهر 99