ای ز شوخیهای حُسنت، محوِ پیچوتابها حیرت اندر آینه، چو...
ای ز شوخیهای حُسنت، محوِ پیچوتابها
حیرت اندر آینه، چون موج در گردابها
بیخراشِ زخمِ عشق، اَسرار دل معلوم نیست
خواندنِ این لفظ، موقوف است بر اِعرابها
صاحب تسلیم را هرکس تواضع میکند
گر کنی یک سجده، پیدا میشود محرابها
فکر صید عشرت از قد دوتا، جهل است، جهل
موج چون ماهی نیفتد در خم قلابها
رنجشِ روشنضمیران لمعۀ تیغ است و بس
موج میگردد نمودار از شکستِ آبها
دانۀ دل را شکست از آسیای چرخ نیست
سوده کی گردد گُهر از گردش گردابها؟!
گَرد غفلت جوش زد چندان که واکردیم چشم
همچو مخمل بود در بیداری ما، خوابها
مُدعا بر باد رفت از آمدورفتِ نفس
نغمه گم شد در غبار وحشت مضرابها
میدهد زخمِ دل از بیدادِ شمشیرت نشان
میتوان فهمید مضمونِ کتاب از بابها
گاه آهم میرباید، گاه اشکم میبَرد
نقدِ من یک مشت خاک و اینهمه سیلابها
آنقدَر بر یأس پیچیدم که امّیدی نمانْد
پای تا سر، یک گره شد رشتهام از تابها
کاروان عمر ـ بیدل ـ از نفَس دارد سراغ
جنبشِ موج است گَردِ رفتنِ سیلابها
#بیدل #بیدل_دهلوی
حیرت اندر آینه، چون موج در گردابها
بیخراشِ زخمِ عشق، اَسرار دل معلوم نیست
خواندنِ این لفظ، موقوف است بر اِعرابها
صاحب تسلیم را هرکس تواضع میکند
گر کنی یک سجده، پیدا میشود محرابها
فکر صید عشرت از قد دوتا، جهل است، جهل
موج چون ماهی نیفتد در خم قلابها
رنجشِ روشنضمیران لمعۀ تیغ است و بس
موج میگردد نمودار از شکستِ آبها
دانۀ دل را شکست از آسیای چرخ نیست
سوده کی گردد گُهر از گردش گردابها؟!
گَرد غفلت جوش زد چندان که واکردیم چشم
همچو مخمل بود در بیداری ما، خوابها
مُدعا بر باد رفت از آمدورفتِ نفس
نغمه گم شد در غبار وحشت مضرابها
میدهد زخمِ دل از بیدادِ شمشیرت نشان
میتوان فهمید مضمونِ کتاب از بابها
گاه آهم میرباید، گاه اشکم میبَرد
نقدِ من یک مشت خاک و اینهمه سیلابها
آنقدَر بر یأس پیچیدم که امّیدی نمانْد
پای تا سر، یک گره شد رشتهام از تابها
کاروان عمر ـ بیدل ـ از نفَس دارد سراغ
جنبشِ موج است گَردِ رفتنِ سیلابها
#بیدل #بیدل_دهلوی