دمبدم تنگ کنم دایره خلوت خویش تا بدانجا که دهم دل به دل صحب...

دمبدم تنگ کنم دایره خلوت خویش تا بدانجا که دهم دل
دمبدم تنگ کنم دایره خلوت خویش
تا بدانجا که دهم دل به دل صحبت خویش

دوری و دوستی و حرف کم و رنجش کم
با چنین شیوه توان داشت نگه عزت خویش

زود رنجیدن اگر جرم من ساده دل است
جمع یاران ابدی باد و مرا عزت خویش

چند رنگی شده سرلوحه ی بزم آرایی
آه از این گونه زبون ساختن همت خویش

من از این قاعده بیرونم و زین مایه تهی
به جهانی ندهم سابقه حرمت خویش

جرعه ای آب و لبی نان چو شود مایه عمر
چه بهشتی به از این کلبه بی منت خویش

شمع گریان شده می سوخت ولی روشن بود
نازم آن سر که فتد در قدم غیرت خویش

معینی کرمانشاهی

#معینی_کرمانشاهی