ثبت نام
/
ورود
ما وقار کوه را گاهی به کاهی دیدهایم
چنديست، که ناقوس مکافات شکستهاست
آنانکه سر به سینه ی عزلت کشیده اند
باز گشتم امشب از میخانه اما مست مست
نفرین ابد بر تو ، که آن ساقی چشمت دردی کش خمخانه
گر بُرون از قفسِ خانه گُذارم پایی در نَفَس بندِ و
آنجا که تویی، غم نبود، رنج و بلا هم
روی دیدار توأم نیست ، وضو از چه کنم ؟ دیگر این...
ای خدا ديگر به طفلان ديده ی گريان مده دور طفلی آن
قلم در دست من می لرزد از تاب سخن امشب ســـرِ اند
تو با یک چشم با خلق وبه دیگر چشم با مایی بدین منظ
جهـــانی دل در این کُنــج جهــانیـــم سراپا روح