آن محتشم چه باشد گر با گدا نشیند لطف است گر توانگر با بینو...

آن محتشم چه باشد گر با گدا نشیند لطف است گر توانگ
آن محتشم چه باشد گر با گدا نشیند
لطف است گر توانگر با بینوا نشیند

کاشانه ای ز دیده دارم نشسته در خون
یار ار ز در ، درآیــد یارب کجــا نشیند

مشگین گلاب اشگم شوید دو دیده هر دم
تـا لحظه ی خیـالش بر دیـده ها نشیند

دانـی چـرا زمـانی از پا نمی نشینم
آن را که پای باشد بی او چرا نشیند

پویم به سر همیشه در راه جستجویش
بـاور مکن که طالب یک دم ز پا نشیند

ای دل عبیر زلفش در دس‍ت ما کی افتد
گردی مگـر ز کویـش در وجه ما نشیند

گویی که تیره ابری پوشید آسمان را
دود دلم‌ سحرها چون بر هوا نشیند

بیگــــانه را نبــاشد راه گـذار کــردن
بر خاطری که در وی یک آشنا نشیند

ننشست بر رباطش الا عماد بی دل
مشنو‌که هر گدایی با پادشا نشیند

عماد کرمانی

#عماد_کرمانی