من همان نایم که گر خوش بشنوی شرح دردم با تو گوید مثنوی یک ...

من همان نایم که گر خوش بشنوی شرح دردم با تو گوید
من همان نایم که گر خوش بشنوی
شرح دردم با تو گوید مثنوی
یک نفس دَردم ، هزار آواز بین
روح را شیدایی ِ پرواز بین
با لب دمساز خود ، جفت آمدم
گفتنی ، بشنو که در گفت آمدم
من همان جامم که گفت آن غمگسار
با دل خونین ، لب ِ خندان بیار
من خَمُش کردم خروش چنگ را
گر چه صد زخم است این دلتنگ را
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمی دانست و خود را می ستود
من همی کندم ، نه تیشه ! کوه را
عشق ، شیرین می کند اندوه را
در رخ ِ لیلی نمودم خویش را
سوختم مجنون ِ خام اندیش را
می گِرِستم در دلش با درد دوست
او گمان می کرد اشک ِ چشم ِ اوست!
گر جهان از عشق ، سرگشته است و مست
جان مست عشق ، بر من عاشق است
ناز ، اینجا می نهد روی نیاز
گر دلی داری ، بیا اینجا بباز!

هوشنگ ابتهاج

#هوشنگ_ابتهاج