نامه ای به او عزیزم درست نمیدانم که چه چیزی باید بنویسم ا...

نامه ای به او  عزیزم درست نمیدانم که چه چیزی باید
نامه ای به «او»

عزیزم درست نمیدانم که چه چیزی باید بنویسم ، اما انگار دلم خواست که برای تو بنویسم.
قرار هم نیست مدام دلیلی قانع کننده وجود داشته باشد!
گاهی می‌شود به پهنای صورت گریست و جواب پرسش ها را جورِ دیگر داد:
خیلی پُر بودم! …. دلم خواست وهمین
چله زمستان است و امروز آفتاب همانقدر بدون توضیح کارِ خودش را کرد، پهن بر شهر ، انگار کن تابستان!
دیروز یک آقایی را دیدم که در ایستگاه اتوبوس خیره شده بود به آسفالت و لب‌هایش از دو طرف به چشم سرمه شده بود.
آنقدر زیبا لبخند می‌زد که فقط خدا می‌داند و البته من ، چون دیدم!
در دستش کیسه پلاستیکی سفیدی بود ، یک مشت کاغذ و یک توده جامدِ خاکستری هم از لای روشنایی کیسه پیدا بود!
از دور نگاهش کردم ، مدت‌ها بود چنین شادمانی را ندیده بودم…
عمیق و رقصان
انگار در سکوتش کسی زندگی میکرد، کسی که نزدیک بود به خوشحالی، به خوش‌بختی!

قبل‌تر ها فکر می‌کردم سکوت مرگِ حضور است اما حالا مطمئنم نجاتِ زندگی‌ست.
عزیزم
در نگفتن‌ها
کسی زندگی میکند !
من را یاد کُن ، تمام وقت‌هایی که تو حواست نیست من از دور غرق در تو اما بی دست و پا زدن و خیره نگاهت می‌کنم همان وقت‌ها در من کسی بیدار می‌شود.
همه ما «کسانی »هستیم نه «یک نفر»!
اما «همه من »یا «همه آنهای من» در تمام سکوت‌های من به تو فکر میکنند .
هر وقت دیدی خیره به جایی ایستاده‌ام بدان آن یک‌نفری که در من آرام و عمیق و بیدار ، عاشق توست «منِ روزمره» را نگه داشته تا به «تو »
فکر کند.

اینستاگرام Saber Abar | صابر اَبَر