برادرم سراغ یک عکس قدیمی را گرفت رفتم از ته انبار آلبوم ها...
برادرم سراغ یک عکس قدیمی را گرفت . رفتم از ته انبار آلبوم های عکس را به زحمت پیدا کردم و آوردم .در عکس ها مادربزرگ ها و پدربزرگ هایمان داشتند می خندیدند. مادر و پدرمان هم میخندیدند .عمه ها ، خاله ها، دایی ها و عموها هم می خندیدند. بچه هایشان هم می خندیدند. همه داشتند می خندیدند. برادرم گفت " همه که دارند میخندند" گفتم " آره" گفت " پس چرا همهشون مردهاند؟" راست می گفت ، تقریبا همه مرده بودند. چیزی نگفتم . برادرم گفت " توی آینه نگاه کردی؟" گفتم " چطور؟ " گفت " خیلی پیر شدی" بعد گفت "بذار یه عکس ازت بگیرم " . من خندیدم و برادرم عکسم را گرفت.
اینستاگرام soroush sehat
اینستاگرام soroush sehat