جلال را آوردم اصفهان با هم کنار زاینده رود قدم زدیم به جل...

جلال را آوردم اصفهان  با هم کنار زاینده رود قدم ز
جلال را آوردم اصفهان . با هم کنار زاینده رود قدم زدیم . به جلال گفتم تمام بچگی من کنار این رود گذشت . جلال پرسید " کدام رود؟ " راست می گفت ، رودی در کار نبود . زاینده رود کویری خشک شده بود .   رودخانه وقتی بود ، زندگی بود ولی حالا زمین خشک دهان باز کرده بود و  نعره می کشید . ترسیدم .این دهان باز داشت گذشته و خاطرات ما را می‌خورد .
قرار بود با جلال از پل فلزی شروع کنیم ، بعد برویم سی وسه پل و بیندازیم پایین تا به پل چوبی و  پل خواجو برسیم اما هیچکدام دل و دماغ نداشتیم . پلی که آبی  زیرش  نباشد که پل نیست ، اصفهانی که زاینده رود نداشته باشد که اصفهان نیست . به جلال گفتم " این بار قبول نیست . یکبار دیگر وقتی اصفهان، اصفهان همیشه شد بیاییم " .
برگشتن توی ماشین تاج می خواند " به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی" و من گریه ام گرفته بود.

اینستاگرام soroush sehat