دوش پیمانه تهی آمدم از میخانه

دوش پیمانه تهی آمدم از میخانه کاشکی پر شود امروز
دوش پیمانه تهی آمدم از میخانه
کاشکی پر شود امروز مرا پیمانه

بعد مردن اگر از فالب من خشت زنند
آیم و باز شوم خاک در میخانه

خواستم کین دل سودا زده عاقل گردد
وه!!که عاقل نشد و ساخت مرا دیوانه

آفتابی و رخت شمع جهان افروز است
همه ذرات جهان گرد سرت پروانه

می تپد مرغ دلم بر سر آن دانه ی دل
چه کند !خرمن عمرست همین یک دانه

آشنائی ز جفاهای تو محرومم ساخت
ای خوش آن روز که بودیم ز هم بیگانه.

قصه خویش به احباب چه گویم هر شب
این شب آن نیست که کوته شود از افسانه.

دوش در کلبه ی ویران هلالی بودیم
حال دیوانه خراب است در این ویرانه.

هلالی جغتایی

#هلالی_جغتایی