ثبت نام
/
ورود
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
دوش پیمانه تهی آمدم از میخانه
کی میرسد خیال طبیبان به درد من؟ دردم بدان رسید
رفتی و دل بردی و جان من از غم سوختی بازگرد آخ...
یار گفت از ما بکن قطع نظر ، گفتم به چشم گفت قطعاً
سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا آن نشد عاقبت و من
مسکین طبیب، چاره دردم خیال کرد بیچاره را ببین...
بى قيدم و از كار جهان فارغ مُطلق كس با من و من ه
گفت: اگر با ما سخن داری، بچشم دل بگو تا نگردد گو
آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت
کار من از جمله عالم همین عشقست و بس عالمی دارم، ک
ای که میپرسی ز من کان ماه را منزل کجاست