قصدِ رفتن داری و این پا و آن پا می کنی

قصدِ رفتن داری و این پا و آن پا می کنی خوب می دان
قصدِ رفتن داری و این پا و آن پا می کنی
خوب می دانی چه داری با دلِ ما می کنی

خوب می دانی قرارِ ما از اول این نبود
با تمامِ خوبی ات بد با دلم تا می کنی

لب فرو می بندم از شِکوه، مبادا بشکند
بغضِ ابری را که در چشمم تماشا می کنی

زیرِ لب آرام می گویی "خداحافظ عزیز"
آتشی در سینه با این جمله برپا می کنی

تا نبینی اشکِ من را، سر می اندازی به زیر
از تو ممنونم که تا این حد مدارا می کنی

آسمان هم گریه اش می گیرد از "بدرود" تو
می زند باران به شیشه تا که در وا می کنی

باشد اشکالی ندارد، بیخیالِ آنچه بود
بیخیالِ عشقِ پنهانی که حاشا می کنی

زندگی یعنی نمایشنامه ای با درد و آه
آخرین نقشِ خودت را خوب ایفا می کنی

می رسد روزی که برمی گردی و من نیستم
جایِ من این شعر را با گریه پیدا می کنی


شهراد میدری

#شهراد_میدری