ثبت نام
/
ورود
من ناز نمیکشم دلت خواست برو!
نازنین خاتونِ من! به به! صفا آورده ای
قصدِ رفتن داری و این پا و آن پا می کنی
هر پلنگی در کمینِ عشوه یِ آهویِ توست بیقرارِ سرمه
گاهی از در تو بیا، بنشین کنارِ او که نیست زُل در
بغل کن بالشـــت را بعد از این او برنمیــــــــگرد
زاینده ترین رود روان باش و بخند چون باد صبا مشک ف
پرشورترین صبح زمستانم کن سرمست چکاوک غزلخوانم کن