طی زمان کن ای فلک ، مژدهٔ وصل یار را پاره‌ای ...

طی زمان کن ای فلک ، مژدهٔ وصل یار را پاره‌ای از م
طی زمان کن ای فلک ، مژدهٔ وصل یار را
پاره‌ای از میان ببر این شب انتظار را

شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان
چشم به ره نشانده‌ام جان امیدوار را

هم تو مگر پیاله‌ای، بخشی از آن می کهن
ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را

شد ز تو زهر خوردنم مایهٔ رشک عالمی
بسکه به ذوق می‌کشم این می ناگوار را

نیم شرر ز عشق بس تا ز زمین عافیت
دود بر آسمان رسد خرمن اعتبار را

وحشی اگر تو عاشقی کو نفس تورا اثر
هست نشانه‌ای دگر سینهٔ داغدار را

وحشی بافقی

#وحشی_بافقی