دانی ز چه رو بر قدمش سر به کمین است بی زحمت پا...

دانی ز چه رو بر قدمش سر به کمین است بی زحمت پا راه بر آن جلوه همین است ایجاد شد از آز ِکسان هیــبت ِموهوم هرجا که کلاغ است مترسک به کمین است بگذشته ز بگذشته چه خواهد ز تجارب اینجاست که افزونی چین ضعف ِجبین است در پیروی از کس به کمند ار شوی از پس یکراست گمی سو چه یسار و چه یمین است جایی که خلیل از قدم ِ برّه پسر یافت رحمت نرسد بهره ی ما ذبح ِ یقین است آیینه ز پاکی ست کدر میشود از آه آه ار کدرت کرد دلت پاکترین است دریاب که در صخره ی اوهام ِ تجلی باز آید اگر صوت نه وحی است و طنین است همت چو فلاخن کن و حاجت همه چون سنگ پرتاب کن آن حاجت اگر خلد برین است ماییم و دلی گمشده در پیچ و خم و تاب زآن زلف که صد قافله ابریشم ِ چین است رضا حیدری نیا