طیب الله عیشکم لا وحش الله منکم - دیوان شمس - غزلیات - غزل 2260
طیب الله عیشکم لا وحش الله منکم
حق آن خال شاهدت رو به ما آر ای عمو
دست جعفر که ماند از او بر سر کوه پرسمو
شبه مهجور عاشق من وصال مصرم
دست او را دهان بدی شرح دادی از آن غم او
میکند شرح بیزبان یا ظریفون فافهموا
ما همان دست جعفریم فی انقطاع الا ارحموا
جنبشی که همیکنیم جمله قسری است فاعلموا
جنبش آنگه کند صدف که بود جفت جوهر او
بس که گفتن دراز شد ذاحدیث منمنم