بیا کز غیر تو بیزار گشتم - دیوان شمس - غزلیات - غزل 1498
بیا کز غیر تو بیزار گشتم
وگر خفته بدم بیدار گشتم
بیا ای جان که تا روز قیامت
مقیم خانه خمار گشتم
ز پر و بال خود گل را فشاند
به کوه قاف خود طیار گشتم
ترش دیدم جهانی را من از ترس
در آن دوشاب چون آچار گشتم
عقیده این چنین سازید شیرین
که من زین خمره شکربار گشتم
یکی چندی بریدم من از اغیار
کنون با خویشتن اغیار گشتم
ز حال دیگران عبرت گرفتم
کنون من عبره الابصار گشتم
بیا ای طالب اسرار عالم
به من بنگر که من اسرار گشتم
بدان بسیار پیچید این سر من
که گرد جبه و دستار گشتم
از آن محبوس بودم همچو نقطه
که گرد نقطه چون پرگار گشتم