صبر و قراری عاشقان بر جان من نیست دیگر جدا آن قبله از جانا...

صبر و قراری عاشقان بر جان من نیست دیگر جدا آن قبل
صبر و قراری عاشقان بر جان من نیست

دیگر جدا آن قبله از جانان من نیست

مِهرش همی پایان ندارد بر شب من

وصلش همی دانم که در هجران من نیست

آتش زدم بر جان آن پروانه اما

سودای وصلش نقطه ی پایان من نیست

نازم صفای ساقی خود را که گفتا

تا پای دارت چاره جز کتمان من نیست

رحمی نما ، جامی بده ز آن شوکرانت

جز عشق تو راهی بر این درمان من نیست

در ماورای این خیال عاشقانه

مجنون جز لیلی شدن شایان من نیست

ک. سلیم