آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت،

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت،
درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت!

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد،
تنه ای بر در این خانۀ تنها زد و رفت!

دل تنگش سرِ گل چیدن ازین باغ نداشت،
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت!

مرغ دریا خبر از یک شب طوفانی داشت،
گشت و فریاد‌کشان بال به دریا زد و رفت!

چه هوایی به سرش بود که با دست تهی؛
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت...

بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید،
قلم نَسخ بر این خطّ چلیپا زد و رفت!

دل خورشیدی‌اش از ظلمت ما گشت ملول،
چون شفق، بال به بام شب یلدا زد و رفت!

همنوای دل من بود به تنگام قفس،
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت...


هوشنگ ابتهاج

#هوشنگ_ابتهاج