برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش

برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش
برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش

تو لطف آفتابی بین که در شب‌ها نهان باشد

دلا بگریز از این خانه که دلگیرست و بیگانه

به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد

از این صلح پر از کینش وز این صبح دروغینش

همیشه این چنین صبحی هلاک کاروان باشد

بجو آن صبح صادق را که جان بخشد خلایق را

هزاران مست عاشق را صبوحی و امان باشد

هر آن آتش که می‌زاید غم و اندیشه را سوزد

به هر جایی که گل کاری نهالش گلستان باشد

یکی یاری نکوکاری ز هر آفت نگهداری

ظریفی ماه رخساری به صد جان رایگان باشد

یکی خوبی شکرریزی چو باده رقص انگیزی

یکی مستی خوش آمیزی که وصلش جاودان باشد

اگر با نقش گرمابه شود یک لحظه همخوابه

همان دم نقش گیرد جان چو من دستک زنان باشد

دل آواره ما را از آن دلبر خبر آید

شبی استاره ما را به ماه او قران باشد

چو از بام بلند او رو نماید ناگهان ما را

هوای سست بی آن دم مثال نردبان باشد

کسی کو یار صبر آمد سوار ماه و ابر آمد

مکن باور که ابر تر گدای ناودان باشد

چو چشم چپ همی‌پرد نشان شادی دل دان

چو چشم دل همی‌پرد عجب آن چه نشان باش


مولانا

#مولوی #مولانا