خیال انگیز و جان پرور, چو بوی گل سراپایی

خیال انگیز و جان پرور, چو بوی گل سراپایی نداری غیر از این عیبی, که میدانی که زیبایی من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم که بر دیدار طاقت سوز خود, عاشق تر از مایی به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را تو شمع مجلس افروزی, تو ماه مجلس آرایی منم ابرو, توئی گلبن, که میخندی چو میگریَم توئی مهر و منم اختر, که میمیرم چو می آیی مراد ما نجویی ورنه رندان هوس جو را بهار شادی انگیزی, حریف باده پیمایی مَهِ روشن میان اختران پنهان نمی ماند میان شاخه های گل مشو پنهان, که پیدایی کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو دلی برجان زار ما نبخشد, تا نبخشایی مرا گفتی که از پیر خِرَد پرسم علاج خود خِرَد منع من از عشق تو فرماید, چه فرمایی؟! منِ آزرده دل را, کس گره از کار نگشاید مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی رهی, تا وارهی از رنج هستی, ترک هستی کن که با این ناتوانی ها, به تَرکِ جان توانایی #رهی_معیری