شعراز : محمد سلمانی آن روزها کـــــه شرط بقا قیل و قال بود...

شعراز محمد سلمانی آن روزها کـــــه شرط بقا قیل و
شعراز : محمد سلمانی

آن روزها کـــــه شرط بقا قیل و قال بود
عاشق ترین پرنده ی سرش زیر بال بود

«حافظ ! دوام وصل میسر نمی شود»
سرگرمــی پرنده ی بدبخت فــــال بود

یک مرد در میــــان آیینــه ســــال ها
با یک نفر شبیه خودش در جدال بود

تدبیر چیست ؟ راه کدام است ، دوست کیست
این حرف هـــا همیشه برایش سـوال بـــود

از میــــوه ی درخت اساطیــــری پـــدر
سیبی رسیده بود به دستش که کال بود

از ما زبان توبه گشودن بعید نیست
از او مرا ببخش شنیدن محــال بود

در پاسخ نشان رفیقت کجاست ؟ گفت
حرفـــی نمــی زنــــم بنویسید لال بــود

بر سنگ قبر او بنویسید جای اسم
این مرد ، روی گردن دنیــــا وبال بود

#محمد_سلمانی