دوش آن رشته های یاس که بود خفته بر سینه ی دل انگیرت راست گف...

دوش آن رشته های یاس که بود خفته بر سینه ی دل انگی
دوش آن رشته های یاس که بود
خفته بر سینه ی دل انگیرت
راست گفتی که آرزوی من است
که چنان گشته گردن آویزت

با چه لبخندهای ناز آلود ،
با چه شیرین نگاه شورانگیر ،
باز کردی ز گردن و دادی
به من آن یاس های عطر آمیز

بوسه دادم بسی به یاد تواش
دلم از دست رفت و مست شدم ،
آن چنانش به شوق بوئیدم
که به بوی خوشش ز دست شدم

دوش تا وقت بامداد مرا
گل تو در کنار بالین بود
در بر من به خفت و عطر افشاند
بسترم تا به صبح مشکین بود

به شگفت آمدم که این همه بوی
ز گلی این چنین عجب باشد
حیرتم زد که راز این گل چیست؟
که چنینم از آن طرب باشد

آه دانستم ای شکوفه ی ناز...!
راز این بوی مستی آمیزت
کاندر آن رشته بود پیچیده
تاری از گیسوی دل آویزت

" هوشنگ ابتهاج "

#هوشنگ_ابتهاج