شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس

شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس می شوی دیوانه از دامان آن صحرا مپرس نقش حیران را خبر از حالت نقاش نیست معنی پوشیده را از صورت دیبا مپرس عاشقان دوره گرد آیینه دار حیرتند شبنم افتاده را، از عالم بالا مپرس حلقه ی بیرون در، از خانه باشد بی خبر حال جان خسته را، از چشم خون پالا مپرس بر نمی آید صدا از شیشه، چون شد توتیا سرگذشت سنگ طفلان، از من شیدا مپرس چون شرر انجام ما در حلقه ی آغاز بود دیگر از آغاز و از انجام کار ما مپرس گل چه می داند که سیر نکهت او تا کجاست عاشقان را از سرانجام دل شیدا مپرس پشت و روی نامه ی ما، هر دو یک مضمون داشت روز ما را دیدی، از شبهای تار ما مپرس نشئه می می دهد صائب، حدیث تلخ ما گر پخواهی بی خبر گردی، خبر از ما مپرس صائب تبریزی #صائب_تبریزی