راه دین پیداست لیکن صادق دین‌دار کو یک جهان معشوق بینم عاش...

راه دین پیداست لیکن صادق دین‌دار کو یک جهان معشوق
راه دین پیداست لیکن صادق دین‌دار کو

یک جهان معشوق بینم عاشق غمخوار کو

دیو مردم بین که خود را چون ملایک ساختند

با چنین دیوان بگو بند سلیمان‌وار کو

گر به بوی و رنگ گویی چون گلم پس همچو گل

مر ترا پایی پر از خاک و سری پر خار کو

معلف اسبان تازی را خران بگرفته‌اند

در چنین تشویش ملک ای زیرکان افسار کو

گشت پر طوفان ز نااهلان زمانه چون کنم

آن دعای نوح و آن کشتی دریا بار کو

هست پنجه سال تا تو لاف مردی می‌زنی

پس چو مردان یک دمت بی‌زحمت اغیار کو

طور هست و «لن ترانی» لیک چون موسی ترا

آن تجلای جلال و وعدهٔ دیدار کو

پیش ازین در راه دین بد صدهزار اسفندیار

گرد هفت اقلیم اکنون یک سپه‌سالار کو

سنایی غزنوی

#سنایی_غزنوی