اینک این من: سر به سودای پریشانی نهاده داغ نامت را نشان کرد...

اینک این من سر به سودای پریشانی نهاده داغ نامت را
اینک این من: سر به سودای پریشانی نهاده
داغ نامت را نشان کرده,به پیشانی نهاده

گریه ام را می خورم زیرا که می ترسم ز باران
مثل برجی خسته,برجی رو به ویرانی نهاده

از هراس گم شدن در گیسویت با دل چه گویم ؟
با دل ـ این گستاخ پا در راه ظلمانی نهاده

تا که بیدارش کند,کی؟ بخت من اکنون که خواب است ٬
سر به بالین شبی تاریک و طولانی نهاده

ذرّه ‌ذرّه می روم تحلیل ٬ سنگ ساحلم من
خویش را در معرض امواج توفانی نهاده

شاعرم من یا تو ؟ای چشمان تو امضای خود را
پای هر یک زین غزل های سلیمانی نهاده

حسین منزوی

#حسین_منزوی