خاموش مانده بودم، یکچند زیرا از خشم در شعرهای من دندان واژه...

خاموش مانده بودم، یکچند زیرا از خشم در شعرهای من
خاموش مانده بودم، یکچند
زیرا از خشم
در شعرهای من
دندان واژه‌ها به هم افشرده می‌شد،

آه!
ناگاه
ترکید بغض تندر در صبر ابرها،

پاشید خون صاعقه بر سبزهٔ جوان.

جایی که نان گرسنه شد و آب تشنه زیست.

شمشیر در نخاع سحرگه نهاده‌اند
در جاده‌های صبحدم این جمع جادوان.

در لحظه‌ای که کج شد فریادها، همه،
در زیر ثقل شب
ناگاه برگ لاله برون آمد از محاق
آنگاه،
دیدم
مشتی طلوع کامل بر آب‌ها روان.

دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی