نمی‌گویی و می‌سوزی، نمی‌جویی و می‌خواهی به باطن تشنه‌ی عشق ...

نمی‌گویی و می‌سوزی، نمی‌جویی و می‌خواهی به باطن ت
نمی‌گویی و می‌سوزی، نمی‌جویی و می‌خواهی
به باطن تشنه‌ی عشق و به ظاهر غرق حاشایی
.
درون، سوز و برون آرا! زبان، خاموش و دل گویا
برون، خاکسترِ سرد و درون، آتش سراپایی
.
تو می‌خواهی مرا اما، ز دل بر لب نمی‌آری
تو می‌جویی مرا اما، به هر بزمی نمی‌آیی
.
ز چشم من اگر پرسی، که مجنون‌تر ز مجنونم
اگر زشت و اگر زیبا، تو لیلاتر ز لیلایی
.
سخن با من بگو تا من، بگویم از چه غمگینی
نظر بر من فکن تا خود، بدانی در چه رویایی
.
منم کاهی که با آهی، بلرزد دامن صبرم
تویی سنگ و به توفان‌ها شکیبایی شکیبایی

رحیم معینى کرمانشاهى

#رحیم_معینی_کرمانشاهی