مرز جهانم شاعر آرزوبیرانوند

مرز جهانم شاعر آرزوبیرانوند

مرز دارد جهان کوچک من
چار دیوار چفت بی روزن
چار دیوار مستطیلی چوب
چار دیوار بدتر از آهن

مرز دارد جهان کوچک من 
هوسی هست و جای جولان نیست
چند سال است من درون خودم 
غرق در حکمتی که شادان نیست

در اتاقی سیاه و تنگ و نمور
اختیارم به جبر مومن شد
دیدم از چشم های بسته ی خود 
زندگی توی قبر ممکن شد

زندگی یک درام وحشت بود
اولش زار و آخرش آزار 
نقش اول شکنجه ی روحی
نقش آخر سقوط رقت بار

در اتاقی که شش جهت بسته ست
جا برای نفس کشیدن نیست
جز روانم که پر کشید از من
هیچ شوقی برای دیدن نیست

مرده هایی که راه می رفتند
سنگ را بالش سرم کردند 
مشت خاکی به روم پاشیدند
غدّه های دلم ورم کردند

سال ها بین مرده ها بودم
جگرم را به درد آوردند
نا امید از خودم نبودم نه
در سکوتم مرا لگد کردند

آتشی هست در دلم اما
مثل فانوس مرده خاموشم
من برای عزای جان خودم
توی قبرم سیاه می پوشم

خانه یعنی سکوت و دیگر هیچ
چاردیوار چفت بی روزن
توی خوابم مزاحمم نشوید
مرز دارد جهان کوچک من


#آرزوبیرانوند