برای یک شهرِ آبی… هرگز از مرگ و رفتن هراسی نداشتم هرگز… با...

برای یک شهرِ آبی…  هرگز از مرگ و رفتن هراسی نداشت
برای یک شهرِ آبی…

هرگز از مرگ و رفتن هراسی نداشتم، هرگز…
بارها در جمع دوستان گفته‌ام که اگر صبح نباشم ، هیچ چیز نیست که در روزهای قبل از رفتن جا گذاشته باشم که بخواهم برگردم و بردارم!
هیچ کدام از داشته‌هایم آنهایی نیست که روی زمین و قابل لمس هستند…
من دیگرانی دارم که بی حد از تعریف در زندگی‌ و روزهایم جادارند.
روزهایی دارم که فقط«یاد» قادر به حجم خوشبختی‌آنهاست…
در این روزها مدام «مرگ» می‌شنوم.
از بیماری، ناگهانی، تصادف،حرفه و…
مادرانی را تصور میکنم که فرزند از دست می‌دهند
عشاقی که معشوق
پدرانی که فرزند
و…
دیروز تکه ای از نامه “بیژن نجدی”به”علی مسعود هزارجریبی” در صفحه خوشه را خواندم و دلم خواست برای آنهایی که دیگرانشان را در این ایام از دست داده‌اند بخشی از نامه را بنویسم تا شاید کمی از غم را بردارد…
«هزار عزیزم
در نامه‌ات نوشته‌ای: مرگ، این باور سیاه…
به راستی فکر کردم چرا نباید پس از مرگ عزیزی،چنان دنیا، آبی بنمایدکه سوگواران سیاه بپوشند و یا به گمان من آبی؟
از کجا که، آنکه از دست می‌رود خود سرشار از لذت نباشد و پر از آبی ‌های یک دیدار؟
از چیست که برای ما، ماندگان،مرگ،این چنین باوری‌ست که همه‌ درسیاهی آن تردید نداریم؟»
این تکه را می‌خوانم
و
به صورت ِ مادر آیدین و ارشا فکر میکنم
که هر کدام به شکلی آیا می‌توانند به این تصویر فکر کنند که فرزندشان آبی شُد…
و
شاید این تنها دستِ آرامشی باشد بر چشم‌های سوگوارانِِ این روزها که آن‌ها سرشار از لذت و پر از آبی‌های پُر دیدارند.

می‌دانم که قرار بر رفتن نبود و این از نبودن و نشدن و همه اینهاست
اما
نمی‌دانم چرا وصلش میکنم به آبی‌های پُر دیدار، شاید کمی آرامم میکند که هر کسی رفت
قراری داشت.

#شهرِ_مردمان_آبی_پُردیدار
.
Artwork: samira alikhanzadeh

اینستاگرام Saber Abar | صابر اَبَر