بی هیچ کلام و بی هیچ تلاشی جان محتضرش را به تماشا نشسته اس...
📝 بی هیچ کلام و بی هیچ تلاشی جان محتضرش را به تماشا نشسته است.
تو گویی او را مسخ کرده اند.
نفس میکشد اما جان ندارد.
پلک میزند اما سو ندارد.
حرف میزند اما صوت ندارد.
تنها میگذرد. از همه چیز و همه کس.
از تو.
از او.
از خودش.
پله پله نور از او رو میگیرد.
تاریکی را بیشتر دوست دارد. در تاریکی مطلق، سایه ای نیست که او را تعقیب کند.
در تاریکی سایهای نیست که جای خود، سایهاش را زندگی کند. شب که میشود، او لباس سایه را از تن بیرون میکند و خود را میپوشد. همان جان پاره پاره را. سایه اما بر آویز لباسش، او را نظاره میکند و در هر ثانیه فرا رسیدن صبح را یادآور میشود.
او میداند این شب قوامش اندک است.
صبح که میشود، تیغ آفتاب باز هم جان او را نشانه میرود و او باز سایهای میشود که جانش را در شب جا گذاشتهاست.
.
#شب_نوشت
.
📷instudio.tehran
اینستاگرام Ziba Karamali
تو گویی او را مسخ کرده اند.
نفس میکشد اما جان ندارد.
پلک میزند اما سو ندارد.
حرف میزند اما صوت ندارد.
تنها میگذرد. از همه چیز و همه کس.
از تو.
از او.
از خودش.
پله پله نور از او رو میگیرد.
تاریکی را بیشتر دوست دارد. در تاریکی مطلق، سایه ای نیست که او را تعقیب کند.
در تاریکی سایهای نیست که جای خود، سایهاش را زندگی کند. شب که میشود، او لباس سایه را از تن بیرون میکند و خود را میپوشد. همان جان پاره پاره را. سایه اما بر آویز لباسش، او را نظاره میکند و در هر ثانیه فرا رسیدن صبح را یادآور میشود.
او میداند این شب قوامش اندک است.
صبح که میشود، تیغ آفتاب باز هم جان او را نشانه میرود و او باز سایهای میشود که جانش را در شب جا گذاشتهاست.
.
#شب_نوشت
.
📷instudio.tehran
اینستاگرام Ziba Karamali