مثل بارانی که می بخشد و با آفتاب بعدی که سر بزند فراموش می ...

مثل بارانی که می بخشد و با آفتاب بعدی که سر بزند
مثل بارانی که می بخشد و با آفتاب بعدی که سر بزند فراموش می شود ، می مانی....
دم نمی زنی اما دلت زمزمه ی هزار سکوت دارد.
گاهی حس می کنی هیچکس تو را نمی فهمد...
کسی اسم کوچک تو را زیر گوش قاصدک ها نمی خواند و هیچ دری برایت به تخته نخواهد خورد...
بعد خستگی را از موهایت شانه می کنی و ته مانده ی خاطرات زخم هایت را با نوک انگشتانت از لای شانه پاک می کنی و در سطل زباله می اندازی...
چنان که خویش را به این سقوط اجباری تحمیل کرده باشی .
بعد در باز می شود و تنهایی ات پاره می شود،کسی صدایت می زند: مادر؟
برمی گردی و با دیدنش تمام زخم ها و خاطرات و شانه ها و نفهمیده شدن هایت یادت می رود.
لبخند می زنی که : جان مادر؟
و زنی که تو باشی همین است .
هیچ شدن در مقابل عشقی که رگ هایت را خواهد سوزاند.
مادری!
زیبا نیست؟!

پی نوشت: آقای کامیار شیثی عزیز ،چشم های کلمات من شدند و من زبان تصاویر ایشان
چه افتخاری بالاتر از این
برقرار باشید هنرمند

اینستاگرام Dr. Raha Radfar