جلال خیلی جدی گفت دیگه یک کلمه هم درباره من ننویس پرسیدم ...
جلال خیلی جدی گفت " دیگه یک کلمه هم درباره من ننویس". پرسیدم " چرا؟" گفت " محض اِرا...نمی خوام درباره من بنویسی" دوباره گفتم "چرا؟" گفت "تو رو چه حسابی همیشه عکس من را خط خطی می کنی ، عکس خودت را میذاری ؟" گفتم " فکر می کردم تو دوست نداری عکس ات باشه" گفت " بله ، ولی این هم که یه نوشته درباره من باشه ولی عکسش ، عکس تو باشه دوست ندارم" گفتم "بی عکس که نمی شه . بجای عکس خودم، چه عکسی بذارم؟" گفت " عکس گاو" ناراحت شدم و گفتم "یعنی من گاوم؟" جلال گفت " مگه بده ؟ گاو حیوان خیلی مهمیه، امسال هم سالشه" گفتم" بله ولی من دلم نمی خواد گاو باشم" جلال گفت" دیگه کاریه که شده" گفتم " واقعا فکر می کنی من گاوم؟" جلال گفت "کاش بودی ، تو از گاو گاوتری" پرسیدم "چرا؟" جلال گفت" گاو همونیه که هست ، خودشه ، ولی تو به بیشتر حرف هایی که می زنی ، خودت عمل نمی کنی...بیشتر ایرادهایی که به بقیه می گیری را خودتم داری، بدترش هم داری ، تازه گاو هزار تا فایده داره که تو یکی اش هم نداری" ناراحت شدم ولی کمی که فکر کردم دیدم جلال درست میگوید .گفتم " جلال خیلی دوستت دارم" جلال گفت " بیخود".
عکس:
rezsharifi
اینستاگرام soroush sehat
عکس:
rezsharifi
اینستاگرام soroush sehat