از خانه بیرون میرویم که زندگیکنیم یا از خانه بیرون میروی...
از خانه بیرون میرویم که زندگیکنیم؟
یا از خانه بیرون میرویم و همین؟!
همین چند وقت پیش بود که به دوستی میگفتم، عجیب شده، منتظریم تا خرخره ها را بِجَویم!
بی حوصله و خسته و تنها و زخمی و نا امید...
شبیه به پارکینگِ متروکی که اتوموبیلهایش سالهاست خاک خوردهاند و تکه و پاره و بی حرکت ایستادهاند!
بی رفت و آمدی...
هر از گاهی هم یکی را میبرند به قبرستان .
چه شُد، یادمان رفت «زندگی» !
قبلتر ها اینقدر ماشینی و سخت نبودیم! نگاه میکردیم به هم، لبخندهای پراکنده ای بود که در شهر دهان به دهان میچرخید.
حالا اما، هیچکس صورت ِ دیگری را نمیبیند ، مگر برای «سیلی»!
چه شُد، یادمان رفت «مهر»!
اصلن قرارِ ما این نبود که «خشم» را بر داریم و صبحها با خودمان به شهر ببریم.
چه شُد، یادمان رفت «آغوش» و «بوسیدن» را!
هیچ بیماری سختتر از این نیست که در سلامت باشیم و شبیه به درندگان ، تن و روانِ خود و دیگران را پاره کنیم.
بی حوصلهی «هَم» شُدیم!
همین، تیکِ آبی واتسآپ!
چه ساده تظاهر میکنیم که همدیگر را نمیبینیم! چه عجیب، که میبینیم و می خوانیم و انکار میکنیم.
بعدتر هم چشم در چشم هم میگوییم ببخشید ندیدم!نخواندم! شاهد هم همان تیکِ خاموش است و بس!
چقدر چِرک که همدیگر را حذف کنیم و این نه از روی خواست و نگاه و نظرمان باشَد، اینکه به دروغ ، ببینیم و نبینیم هزار برابر بدتر از این است که نخواهیم ببینیم، که ایراد هم ندارد!
چه عاطفهها از هم میدزدیم!
یادمان باشد، ما فقط «هَم» را داریم!
فقط خودمان، خودمان را داریم.
سهمِ خودمان را به شَهر بدهیم، به هَم بدهیم،به این شهرِ خسته!
از گوشه چشم ببینیم و پلکها را بکوبیم روی هم که انگار«باکَت نباشد عزیزم، همه چیز درست خواهد شُد» زیبایی را پخش کنیم...
تیکِ آبی خودمان را روشن کنیم، شهر به آدمهای واقعی نیاز دارد.
اینستاگرام Saber Abar | صابر اَبَر
یا از خانه بیرون میرویم و همین؟!
همین چند وقت پیش بود که به دوستی میگفتم، عجیب شده، منتظریم تا خرخره ها را بِجَویم!
بی حوصله و خسته و تنها و زخمی و نا امید...
شبیه به پارکینگِ متروکی که اتوموبیلهایش سالهاست خاک خوردهاند و تکه و پاره و بی حرکت ایستادهاند!
بی رفت و آمدی...
هر از گاهی هم یکی را میبرند به قبرستان .
چه شُد، یادمان رفت «زندگی» !
قبلتر ها اینقدر ماشینی و سخت نبودیم! نگاه میکردیم به هم، لبخندهای پراکنده ای بود که در شهر دهان به دهان میچرخید.
حالا اما، هیچکس صورت ِ دیگری را نمیبیند ، مگر برای «سیلی»!
چه شُد، یادمان رفت «مهر»!
اصلن قرارِ ما این نبود که «خشم» را بر داریم و صبحها با خودمان به شهر ببریم.
چه شُد، یادمان رفت «آغوش» و «بوسیدن» را!
هیچ بیماری سختتر از این نیست که در سلامت باشیم و شبیه به درندگان ، تن و روانِ خود و دیگران را پاره کنیم.
بی حوصلهی «هَم» شُدیم!
همین، تیکِ آبی واتسآپ!
چه ساده تظاهر میکنیم که همدیگر را نمیبینیم! چه عجیب، که میبینیم و می خوانیم و انکار میکنیم.
بعدتر هم چشم در چشم هم میگوییم ببخشید ندیدم!نخواندم! شاهد هم همان تیکِ خاموش است و بس!
چقدر چِرک که همدیگر را حذف کنیم و این نه از روی خواست و نگاه و نظرمان باشَد، اینکه به دروغ ، ببینیم و نبینیم هزار برابر بدتر از این است که نخواهیم ببینیم، که ایراد هم ندارد!
چه عاطفهها از هم میدزدیم!
یادمان باشد، ما فقط «هَم» را داریم!
فقط خودمان، خودمان را داریم.
سهمِ خودمان را به شَهر بدهیم، به هَم بدهیم،به این شهرِ خسته!
از گوشه چشم ببینیم و پلکها را بکوبیم روی هم که انگار«باکَت نباشد عزیزم، همه چیز درست خواهد شُد» زیبایی را پخش کنیم...
تیکِ آبی خودمان را روشن کنیم، شهر به آدمهای واقعی نیاز دارد.
اینستاگرام Saber Abar | صابر اَبَر