سلام بابا جان هرچه امروز فکر کردم که چند ساله که نیستی تا ...

سلام بابا جان
سلام بابا جان

هرچه امروز فکر کردم که چند ساله که نیستی تا با هم تولد بگیریم یادم نیومد!
شش سال؟
چهار سال؟
ده سال؟

هرچه فکر کردم کلاً یادم نمیاد چند ساله ندیدمت از بس که هرجا می‌بینمت...

در گیاهان و گلدان‌هایی که از رفتن تو ،
یاد گرفتم به یاد و اسم هر سفرکرده اضافه کنم و حالا خانه‌م باغی شده...
در اولین‌نوری که روز را شروع می‌کنه
در آسمانی که غروب را می‌بینه

در مهربانی و بلندنظری کوردیا
در استقامت و اصالت پریسا
در معرفت و شرافت اشکان
در لبخند وصبوری مامان...مامان...

در هفت‌سین
در باران بهار نواب
در رنگارنگی تابستان کرمانشاه
در خنکای شهریور خیابان جمهوری
در عاشقانه‌های پاییز پارک دانشجو
در برف های تجریش تا نیاوران
در کوچه‌های منتهی به تاتر شهر و تالار رودکی که تو می‌ایستی تا من از اجرا برگردم...
در تمام عکس‌هایی که خودت نیستی چون عکاسی!
در عکس‌هایی که هستی اما تارند ولی تو
مقتدرانه پشت به مسیر،
نگاهت مراقب ماست...

در صدای شجریان
در هل‌پره‌کی های کوردی که بعد تو ،غم‌ها کم‌شان کرد ؛ای بهترین سرچوپی‌کِش....
در رانندگی
در سفر
در رنج‌های وطن
در سوگ
در سکوت
در تنهایی‌‌...

اصلاً یه جورایی از وقتی رفتی هزار برابر بیشتر هستی!
فقط
به قول آقای جعفری عزیزم
که مثل تو
یکهو ما را جا گذاشت:
«بی‌انصاف!
تو که همیشه بهترین ایده‌ها و برنامه‌ریزی را داشتی
کاش فکری برای دلتنگی‌ِ آغوشت که از ما دریغ شد هم می‌کردی...»
.
امشب
نگاه کردم به کسانی که دوست داری و کنارت هستند...
از خانوم جون و آقا جون
تا دایی مهدی و افشین عزیز که هنوز داغ رفتنش سرد نشده...
مطمیٔنم امشب خیلی‌ها پیشت میان و می‌گین و می‌خندین...

فقط بهمن خان
یادت نره!

من هنوزم
همین دخترکی هستم که در تمام قاب‌های با تو
به تو
تکیه دادم...
من هنوز هم زیرِ چترِ امنِ تو و مامان
نفس می‌کشم.
مرا یاد آر....

دوستت دارم

تولدت مبارک
بابا جان
مردِ شهریوری عزیزِ بالا بلندِ من...
.
برای میلادت
و یک سیزدهم شهریور دیگری که نیستی
و حرف‌هایی که بهانه نمی‌خواند....
.

چهارشنبه ۱۲ شهریور ۹۹

اینستاگرام Elham Pavehnejad