هر سال بهار از پنجره ها به خانه می‌آمد اینبار بهار را از خ...

هر سال بهار از پنجره ها به خانه می‌آمد
هر سال بهار از پنجره ها به خانه می‌آمد
اینبار بهار را از خانه به بیرون ببریم.
گلرخ ، همسایه نزدیکم از پنجره خانه شعری آویخته بود.
گلرخ دَمَت گرم .
ما هم حافظ را بر پارچه نوشتیم و از طرفِ همه بچه های مدرسه «اینجا میانِ شهر»از پنجره آویختیم.
یک تکه پارچه
یک لباس
یک دامن
یک پیراهن
هر چه که در خانه دارید و می‌شود روی آن از بهار نوشت،بردارید و غزلی بنویسید و از پنجره رو به خیابان‌های شهر بسپارید به باد، تا روز را نوروز کنیم
.
ما نباید این‌همه غمگین باشیم، ما به هم و لبخند‌های هم در بهار نیاز داریم.
ما باید سرا پا و سلامت باشیم.
شهر را از حافظ پر‌کنیم.
در خانه حافظیم!
در خانه بمانیم تا بتوانیم بهار هم را در آغوش بگیریم، باور کنیم که «ضرورت‌ِ خروج» معنای خود را دارد!
این‌همه پزشک و پرستار، اینهمه کارمند بانک به خدا گناه دارند!
هر روز خبر‌های تلخ می‌شنویم، در این سال‌ها مدام سعی کردیم همه چیز را درست کنیم و ضرورت هزار چیز ناخواسته را تجربه کردیم و شرایط را برای هم قابل تحمل کردیم و هزار بلا را رد کردیم بعد شروع کردیم به دادِ آن بلا رسیدن ...
قبل از داد به داد برسیم.
اینبار فهمیدیم که «بحران»یعنی‌چه! مدیریت بحران یعنی «همه» ! یعنی «باهم»! یعنی«ما»!
«خودمان»برای «خودمان»کاری کنیم.
ضرورت یعنی چه! ضرورت یعنی بایستگی، ناچاری، ناگزیر، نیاز!
از خانه بیرون نرویم.
در خانه بپزیم
در خانه ببینیم
در خانه بشنویم
در خانه!
ما باید با هم همه چیز را درست کنیم.
#اینجا_میان_شهر
#در_خانه_حافظ
#در_خانه_میمانیم
...
مرسی از مهران و مهرداد که پارچه را در شهر پیگیری کردند.

اینستاگرام Saber Abar | صابر اَبَر