سلام زهرا نمیدانم کجایی شهر شلوغ است ، هزار خبر مهم تر از گ...
سلام زهرا نمیدانم کجایی
شهر شلوغ است ، هزار خبر مهم تر از گم شدنِ تو وجود دارد که ما هر وقت کسی یادآوری کرد ، یادِمان بیاید که تو نزدیک بهپنجاه روز شد که نیستی!
نمیدانم حالِ مادرت این روزها چگونه است، اما خوب نیست، این را میدانم.
هزار بار در این روزها صورت تو جلوی چشمانم آمده، نمیدانم چرا؟! اما سخت در فکر تو هستم.
دلم گرفته، که چرا خبری از تو نیست! هر خبری ، بی خبری آدم را پیر می کند...
زهرا یک همسایه ای داشتیم که پسرش سالها از خانه رفته بود، ما میدانستیم رفته ، اما مادرش باور نمی کرد...
مادرش هر روز با صدای در بلند می شد و می گفت : بهمن آمد.
اسمِ پسرش بهمن بود.
تو نزدیک به پنجاه روز شد که نیستی، ما را ببخش، کاری از دستمان ساخته نیست ، نه برای تو که نمی دانیم کجایی! نه برای مادرت که می دانیم کجاست.
می شود دعا کرد و خواست که خبری از تو بیاید. همین.
اما زهرا جان ، عزیزم
شهر شلوغ است و گم شدنِ دختری با چشمهای مشکی و تیشرت صورتی با گوشواره های طلایی کوچک، دکمه های فشاری سر شانه ها، ابرو های گندمی زود از یاد میرود...
ما را ببخش.
اینستاگرام Saber Abar | صابر اَبَر
شهر شلوغ است ، هزار خبر مهم تر از گم شدنِ تو وجود دارد که ما هر وقت کسی یادآوری کرد ، یادِمان بیاید که تو نزدیک بهپنجاه روز شد که نیستی!
نمیدانم حالِ مادرت این روزها چگونه است، اما خوب نیست، این را میدانم.
هزار بار در این روزها صورت تو جلوی چشمانم آمده، نمیدانم چرا؟! اما سخت در فکر تو هستم.
دلم گرفته، که چرا خبری از تو نیست! هر خبری ، بی خبری آدم را پیر می کند...
زهرا یک همسایه ای داشتیم که پسرش سالها از خانه رفته بود، ما میدانستیم رفته ، اما مادرش باور نمی کرد...
مادرش هر روز با صدای در بلند می شد و می گفت : بهمن آمد.
اسمِ پسرش بهمن بود.
تو نزدیک به پنجاه روز شد که نیستی، ما را ببخش، کاری از دستمان ساخته نیست ، نه برای تو که نمی دانیم کجایی! نه برای مادرت که می دانیم کجاست.
می شود دعا کرد و خواست که خبری از تو بیاید. همین.
اما زهرا جان ، عزیزم
شهر شلوغ است و گم شدنِ دختری با چشمهای مشکی و تیشرت صورتی با گوشواره های طلایی کوچک، دکمه های فشاری سر شانه ها، ابرو های گندمی زود از یاد میرود...
ما را ببخش.
اینستاگرام Saber Abar | صابر اَبَر