چون دل به سر زلف سیاه تو سپردیم

چون دل به سر زلف سیاه تو سپردیم باز آی که تا پیش
چون دل به سر زلف سیاه تو سپردیم
باز آی که تا پیش رخت ، جان بسپاریم

جز غم به جهان هیچ نداریم ولیکن
گر هیچ نداریم ، غمِ هیچ نداریم

ز آنروی که از روی نگارین تو دوریم
رخسار زر اندوده به خونابه نگاریم

دیوانه آن غمزهٔ عاشق کش مستیم
آشفتهٔ آن سلسلهٔ غالیه باریم

با طلعت زیبای تو در باغ بهشتیم
با بوی خوشت همنفس باد بهاریم

از باده نوشین لبت مست و خرابیم
وز نرگس مخمور تو در عین خماریم

هم در تو اگر زانکه ز دست تو گریزیم
هم با تو اگر زانکه پیام تو گزاریم

چون فاش شد این لحظه ز ما سر انا الحق
فتوی بده ای خواجه که مستوجب داریم

آنرا غم دارست که دور از رخ یارست
ما را چه غم از دار که رخ در رخ یاریم

دی لعل روان بخش تو می‌گفت که خواجو
خوش باش که ما رنج تو ضایع نگذاریم


خواجوى كرمانى

#خواجوی_کرمانی