نه نمازِ بامدادی ، نه دعای شامگاهی
نه نمازِ بامدادی ، نه دعای شامگاهی
نه ز چشمِ تو به اشکی ، نه ز سوز سینه آهی
به فغانم از دل و تن ، دل و تن مگو ، دو دشمن !
دل سختِ بی حیایی تن سستِ پُر گناهی
نه چنان به غفلت اندر شده ام که بازیابم
ز ملالت اشتغالی و ز عبرت انتباهی
به مکاشفت چو عارف ، به مجاهدت چو عابد
نسپرد پای توفیق به کوی دوست ، راهی
به کجا گریزم از حیرت و بیم ؟ چون نباشد
به امید ، تکیه گاهی و ز آرزو پناهی
ز وجود بی هنر ، توده ی سنگ و خاک بهتر
که بپروَرد نهالی و بر آورد گیاهی
به ستم اسیرم ار خواست زمانه ، چون ستیزم ؟
چه کند فقیری افتاده به چنگ پادشاهی ؟
همه آنچه رفت و آید چو به اختیار نبود
بِکَ اَستَعینُ و اَرضی بِقَضاکَ یا الهی
نتوان ( حبیب ! ) جبران خطای روزگاران
که نمانده است از عمر به غیر سال و ماهی
حبیب یغمایی
#حبیب_یغمایی
نه ز چشمِ تو به اشکی ، نه ز سوز سینه آهی
به فغانم از دل و تن ، دل و تن مگو ، دو دشمن !
دل سختِ بی حیایی تن سستِ پُر گناهی
نه چنان به غفلت اندر شده ام که بازیابم
ز ملالت اشتغالی و ز عبرت انتباهی
به مکاشفت چو عارف ، به مجاهدت چو عابد
نسپرد پای توفیق به کوی دوست ، راهی
به کجا گریزم از حیرت و بیم ؟ چون نباشد
به امید ، تکیه گاهی و ز آرزو پناهی
ز وجود بی هنر ، توده ی سنگ و خاک بهتر
که بپروَرد نهالی و بر آورد گیاهی
به ستم اسیرم ار خواست زمانه ، چون ستیزم ؟
چه کند فقیری افتاده به چنگ پادشاهی ؟
همه آنچه رفت و آید چو به اختیار نبود
بِکَ اَستَعینُ و اَرضی بِقَضاکَ یا الهی
نتوان ( حبیب ! ) جبران خطای روزگاران
که نمانده است از عمر به غیر سال و ماهی
حبیب یغمایی
#حبیب_یغمایی