شعر تو بمان از سایه و پاسخ استاد شهریاربعد از مرگ

شعر تو بمان از سایه و پاسخ استاد شهریاربعد از مرگ
شعر تو بمان از سایه و پاسخ استاد شهریار

بعد از مرگ نیما یوشیج هوشنگ ابتهاج(سایه)
برای استاد شهریار چنین نوشت :

با من بی کس تنها شده ، یارا تو بمان
همه رفتند ازین خانه ، خدا را تو بـمان
من بی برگ خزان دیده ، دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری ، تازه بهارا ، تو بــــمان
داغ و درد است هــــمه نقـــــش و نگــار دل من
بنگر این نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست ســــواران را ، لیک
دل ما خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان
هر دم از حلقه ی عشاق، پریشانی رفت
به سر زلف بتان ، سلسله دارا تــو بمان
شهریارا تو بمـــان بر سر این خیل یتیم
پــــدرا ، یـارا ، انـدوه گــسارا تـو بـمان
سایه در پای تو چون موج چه خوش ، زار گریست
که ســرِ ســبز تو خوش باشد ، کـــنارا تو بمان


استاد شهریار در جواب (سایه) چنین می گوید :

سایه جان رفتنی هستیم ، بمانیم که چه ؟
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه ؟
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این هـمه درس بخوانیم و ندانیم که چه ؟
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گـیریم و بخاکش برسانیم که چه؟
پی این زهر هلاهل به تشخص هـــر روز
بچشیم و به عزیزان بچــشانیم که چه؟
دور سر هلــهله هاله شاهـــین اجـــــــل
ما به سرگیجه ، کــبوتر بپرانیم کــه چـــه ؟
کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه ؟
قسمت خرس و شغال است خود این باغ مویز
بی ثمر غوره ی چشمی بچلانیم که چه ؟
ما طلسمی که خدا بسته ، ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه ؟
شهریارا . دگــران فاتحه از ما خــــــــوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه ؟؟؟

#سایه #هوشنگ_ابتهاج #شهریار #استاد_شهریار