قدرت کردگار می‌بینم حالت روزگار می‌بینم حکم ا...

قدرت کردگار می‌بینم حالت روزگار می‌بینم حکم امسال
قدرت کردگار می‌بینم
حالت روزگار می‌بینم

حکم امسال صورت دگر است
نه چو پیرار و پار می‌بینم

از نجوم این سخن نمی‌‌گویم
بلکه از کردگار می‌بینم

غین در دال چون گذشت از سال
بوالعجب کار و بار می‌بینم

در خراسان و مصر و شام و عراق
فتنه و کارزار می‌بینم

گرد آئینه ضمیر جهان
گرد و زنگ و غبار می‌بینم

همه را حال می‌شود دیگر
گر یکی در هزار می‌بینم

ظلمت ظلم ظالمان دیار
غصه درد یار می‌بینم

قصه بس غریب می‌شنوم
بی حد و بی شمار می‌بینم

جنگ و آشوب و فتنه و بیداد
از یمین و یسار می‌بینم

غارت و قتل و لشکر بسیار
در میان و کنار می‌بینم

بنده را خواجه وش همی یابم
خواجه را بنده وار می‌بینم

بس فرومایگان بی حاصل
عامل و خواندگار می‌بینم

هرکه او پار یار بود امسال
خاطرش زیر بار می‌بینم

مذهب ودین ضعیف می‌یابم
مبتدع افتخار می‌بینم

سکه نو زنند بر رخ زر
در همش کم عیار می‌بینم

دوستان عزیز هر قومی
گشته غمخوار و خوار می‌بینم

هر یک از حاکمان هفت اقلیم
دیگری را دچار می‌بینم

نصب و عزل تبکچی و عمال
هر یکی را دوبار می‌بینم

ماه را رو سیاه می‌یابم
مهر را دل فَگار می‌بینم

ترک و تاجیک را به همدیگر
خصمی و گیر و دار می‌بینم

تاجر از دست دزد بی همراه
مانده در رهگذار می‌بینم

مکر و تزویر و حیله در هر جا
از صغار و کبار می‌بینم

حال هندو خراب می‌یابم
جور ترک و تتار می‌بینم

بقعه خیر سخت گشته خراب
جای جمع شرار می‌بینم

بعض اشجار بوستان جهان
بی بهار و ثمار می‌بینم

اندکی امن اگر بود آن روز
در حد کوهسار می‌بینم

همدمی و قناعت و کُنجی
حالیا اختیار می‌بینم

گرچه می‌بینم این همه غمها
شادئی غمگسار می‌بینم

غم مخور زانکه من در این تشویش
خرمی وصل یار می‌بینم

بعد امسال و چند سال دگر
عالمی چون نگار می‌بینم

چون زمستان پنجمین بگذشت
ششمش خوش بهار می‌بینم...

"شاه نعمت الله ولی"

#شاه_نعمت_الله_ولی