به تو فکر می کنم آنقدر که هیچ کجا نیستم آنقدر ...

به تو فکر می کنم آنقدر که هیچ کجا نیستم آنقدر که
به تو فکر می کنم
آنقدر که هیچ کجا نیستم
آنقدر که از پوستم بیرون میزنم
و در اتاق سرگردان می شوم...

همه جا نشسته ای
و به هرچه دست می زنم
تکه ای از توست...
دست می کشم بر دیوار
موج بر می دارد
و تصویرت هزار تکه می شود...

به تو فکر می کنم
و حواسم نیست
زمان را زخم می کنم

و این خون
بند نمی آید
و این خون
از جایی بیرون می زند
که تمام نمی شود
از رودخانه ای که سالها پیش
از قلبم گذشته است...

به تو فکر می کنم
به تو فکر می کنم
همانگونه که سربازان به وطنهایشان
و زخمها به التیام

#سبحان_زمانی