آن زمان از شاخسار ترد سیب نو بهار مهر و شادی میدمید شوق ...
آن زمان از شاخسار ترد سیب
نو بهار مهر و شادی میدمید
شوق پنهانی به دل میآفرید
باد نمناک بیابانهای دور
طعم سوزان سحرگاه سپید
درد را میکشت و شادی میفزود
نور نیروبخش خورشید بلند
خواب را از پلک چشمان میربود
روز بود و روز بود و روز بود
خستگی در دستهایم مرده بود
تیرگی در کوچهها جان میسپرد
روز شبها را به یغما برده بود
هر نگاهی خوشهیی از نور بود
هر تنی سرشار خون زیستن
دستها با دوستی پیوند داشت
عشق بود و شادی و مهر و صفا
هستی ما گرم کار زندگی
جوش خون در دستها در گامها
این زمان از راه میآید بهار
خسته گام و نیمرنگ و ناشناس
من ندانم باز هم باید گشود
دستها را از پی حمد و سپاس
فرخ تمیمی
#فرخ_تمیمی
نو بهار مهر و شادی میدمید
شوق پنهانی به دل میآفرید
باد نمناک بیابانهای دور
طعم سوزان سحرگاه سپید
درد را میکشت و شادی میفزود
نور نیروبخش خورشید بلند
خواب را از پلک چشمان میربود
روز بود و روز بود و روز بود
خستگی در دستهایم مرده بود
تیرگی در کوچهها جان میسپرد
روز شبها را به یغما برده بود
هر نگاهی خوشهیی از نور بود
هر تنی سرشار خون زیستن
دستها با دوستی پیوند داشت
عشق بود و شادی و مهر و صفا
هستی ما گرم کار زندگی
جوش خون در دستها در گامها
این زمان از راه میآید بهار
خسته گام و نیمرنگ و ناشناس
من ندانم باز هم باید گشود
دستها را از پی حمد و سپاس
فرخ تمیمی
#فرخ_تمیمی