"یک متن زیبا همراه با یک داستان کوتاه تقدیم به...

"یک متن زیبا همراه با یک داستان کوتاه تقدیم به شما...❣️" به پاهای خودت موقع راه رفتن نگاه کن ... دائما یکی جلو هست و یکی عقب! نه جلویی بخاطر جلو بودن مغرور میشه، نه عقبی چون عقب هست شرمنده و ناراحت ... چون میدونن شرایطشون داٸم عوض میشه👌 روز های زندگی ما هم دقیقا همین حالته ... دنیا دو روزه ... روزی با تو، روزی علیه تو! روزی که با توهست؛ مغرور نشو ...! روزی که علیه تو هست؛ ناامید نشو ... هر دو می‌گذره ... گوزنی بر آب چشمه‌ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد.! "غمگین شد." اما شاخ‌های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک می‌دوید، صیادان به او نرسیدند... اما وقتی به جنگل رسید، شاخ‌هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمی‌توانست به تندی بگریزد. "صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند." گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که از آنها ناخشنود بودم "نجاتم دادند،" اما شاخ‌هایم که به زیبایی آن‌ها می‌بالیدم "گرفتارم کردند!" * چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله‌مندیم، "پله‌ی صعودمان" باشد ... و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم "مایه‌ی سقوطمان" باشد!! *