برشی از ترجیع بند: عالم از وهم، فهمِ راز نکر...

برشی از ترجیع بند  عالم از وهم، فهمِ راز نکرد مُر
برشی از ترجیع بند:


عالم از وهم، فهمِ راز نکرد

مُرد در خواب و چشم باز نکرد

سرکشى ماند در طبیعتِ خلق

سجده آرایش نیاز نکرد

طبع از هر شِی انفعال گزید

لیک از وهم احتراز نکرد

کرد هرکس وداعِ خویش اما

ترکِ اسبابِ حرص و آز نکرد

به کشاکش گسیخت ربطِ نفس

امل این رشته را دراز نکرد

نقدِ ما را خجالتِ قلبى

کرد آبی که صد گداز نکرد

نوحه دارد جهان بر آن کفِ خاک

که هواییش سرفراز نکرد

بس‌که در خون نشست، دل گردید

عقده‌اى را که عشق باز نکرد

در محیطِ تجددِ امثال

موج تکرار جلوه‌ ساز نکرد

گر تپش بود و گر شکیبایى

هرکسى هرچه کرد، باز نکرد

سجده‌ی ماست بى‌قیام و قعود

خاک هم این‌چنین نماز نکرد

از تعلّق نمى‌توان رَستن

قطعِ الفت کسى به گاز نکرد

حسن بى‌رنگ و شوخى این همه رنگ

آنچه دل کرد، حقّه باز نکرد

هیچ رنگى نداد عرضِ ظهور

که نگه را جنون‌طراز نکرد

بى‌تکلّف همین حقیقت بود

غفلت اندیشه‌ی مَجاز نکرد

معنىِ ما به لفظ کم پرداخت

نغمه‌اى بود یاد ساز نکرد

داغم از وضعِ بى‌نیازىِ دل

که به خود او رسید و ناز نکرد

رفت خلقى به یادِ جلوه ز خویش

آیِنه دید و احتراز نکرد

درِ آیینه خانه‌‌ی ما را

جز تحیر کسى فراز نکرد

بس‌که از ما و من به حیرت ساخت

این‌قدر نیز امتیاز نکرد

که جهان نیست جز تجلّىِ دوست

این من و ما، همان اضافَتِ اوست

بیدل دهلوی

#بیدل_دهلوی